نشست «مخاطب امروز ادبیات کودک و نوجوان کیست؟» برگزار شد

0

آیا کودکی پایان یافته است؟

به مناسبت روز ملی ادبیات کودک  نشست «مخاطب امروز ادبیات کودک و نوجوان کیست؟» در انجمن نویسندگان برگزار شد. در این میزگرد که اجرای آن را محسن هجری به عده داشت، دکتر مریم جلالی، حمیدرضا شاه‌آبادی، دکتر علیرضا کرمانی به عنوان کارشناس حضور داشتند. مشروح این نشست را بخوانید.

محسن هجری: بحث امروز درباره‌ی مخاطب ادبیات کودک و نوجوان است. برخلاف ادبیات بزرگسال، این ادبیات قید مخاطب دارد. در این ژانر نویسنده نمی‌تواند بگوید من می‌نویسم و کاری با مخاطب ندارم.

ادبیات کودک ژانری مخاطب‌محور است و با توجه به نوع مخاطب، جنسیت و جهانش شکل می‌گیرد و پدیدآورند نمی‌تواند بدون توجه به مخاطب خلق کند. این‌جا شرایط و ویژگی‌های مخاطب اهمیت پیدا می‌کند. از کارشناسان گرامی درخواست می‌کنم ابتدا محورهای بحث خود را مطرح کنند تا بعد به تفضیل به آن‌ها بپردازیم.

 دکتر مریم جلالی: درباره‌ی چند محور صحبت خواهم کرد. یکی از آن‌ها ماهیت ادبیات کودک است که وابسته به مخاطب بود و از جایی که مفهوم کودکی اهمیت پیدا کرد، ادبیات کودک پدید آمد. دیگر این‌که در ادبیات سه رکن اصلی نویسنده و متن و مخاطب وجود دارد. درباره‌ی‌این‌که کدام اصیل‌تر است، بحث می‌کنیم. همچنین این‌که چند نوع مخاطب داریم و آیا باید مخاطب را بر مبنای خلق متن بسنجیم یا این‌که مخاطب فی‌النفسه کیست و نیازهایش چیست؟

دکتر علیرضا کرمانی: پدیدارشناسان معتقدند درعمل چیزی به اسم آگاهی ناب و مستقل وجود ندارد. همیشه آگاهی درباره‌ی چیزی است. از این موضوع می‌توانیم برای درک ادبیات کودک هم استفاده کنیم. آیا ادبیات کودک بدون کودک وجود دارد؟ نه. به نظر نمی‌رسد ادبیاتی بدون کودک وجود داشته باشد.

به نظر می‌رسد که نویسنده‌ی ادبیات کودک قبل از ادبیات باید به کودک فکر کند. از منظر جامعه‌شناسی، فرض ابتدایی من این است که ادبیات کودک متغیر وابسته و تحت‌تأثیر کودکی است. این‌که کودکی چیست تعیین‌کننده‌ی این است که ادبیات کودک چیست.

حمیدرضا شآه‌آبادی: در ادبیات برای مخاطب فارغ از این‌که بزرگسال است یا کودک، اهمیت بسیار قائلم و او را خالق دوم اثر فرض می‌کنم. وقتی با کسی صحبت می‌کنیم دستگاه نشانه‌سازی را در ذهن او فعال می‌کنیم. وقتی از ضرب‌المثلی استفاده می‌کنیم، وقتی با کنایه حرف می‌زنیم و… به پیش‌فرض‌های ذهنی مخاطب اتکا می‌کنیم. ذهنیت گیرنده‌ی پیام مهم است و اگر خالی باشد، ارتباط‌ برقرار کردن مشکل می‌شود.

اگر بپذیریم متن ادبی قابل تأویل است و پیش‌فرض‌های ذهنی مخاطب در شکل‌گیری تأویل‌های متعدد و متنوع نقش دارد، اهمیت مخاطب بالاتر می‌رود.

با این نگاه و مبنا گفته می‌شود که داستان‌ها دو شکل خوانشی و نگارشی دارند. یکی این است که شما کل داستان را شرح می‌دهید و خواننده در نقطه‌ی آخر داستان را در ذهن خودش تصور می‌کند. این شاید عقب‌افتاده‌ترین شکل داستان‌نویسی باشد. دیگری وقتی است که با ایما و اشاره و شرح ناقص صحنه‌ها این امکان را به خواننده می‌دهید که بیش‌تر فکر کند و کشف کند. لذت ادبیات لذت کشف است. اگر پدیدآورنده لذت کشف را از خواننده بگیرد، لذت خواندن را گرفته است. داستانی خوب است که هرچه بیش‌تر در ذهن مخاطب کامل شود.

هجری: خانم جلالی، شما به  مثلث خواننده، متن و نویسنده اشاره کردید و این‌که کدام اصالت دارند. می‌توانید بیش‌تر توضیح بدهید؟

جلالی: خلق یک اثر برای کودک و نوجوان تفاوت دارد با خلق اثر برای مخاطب بزرگسال. مسیر ادبیات بزرگسال از نویسنده شروع می‌شود،‌ بعد متن می‌رسد و مخاطب سومین رکن است. در ادبیات کودک این مسیر برعکس است. از مخاطب شروع می‌شود، اما این‌که از متن به نویسنده می‌رود یا از نویسنده به متن، جای بحث دارد. به گمان من این‌ها در موازات هم قرار دارند.

ما به واسطه‌ی این‌که موقعیتمان نسبت به ادبیات کودک متغیر است،‌ اصالت را ممکن است به هر کدام از این‌ها بدهیم. اگر نویسنده هستیم اصالت را به نویسنده می‌دهیم و می‌گوییم نویسنده از تجربه‌های شخصی‌اش استفاده می‌کند و خودش را به کودک امروز نزدیک می‌کند.

کسانی که به اصالت متن اهمیت می‌دهند، می گویند مهم چیزی است که نوشته شده است. مهم نیست کی آن را نوشته یا کی آن را می‌خواند. متن در اولویت قرار دارد. مهم است که چه‌قدر ارزش ادبی دارد.

گروه سوم این است که ما بر آن اتفاق‌نظر داریم. کسانی که اصالت را به مخاطب می‌دهند.

البته ما باید خواننده و مخاطب را از هم جدا کنیم. هر کسی که خواننده‌ی ادبیات کودک است، مخاطب نیست. مخاطب ادبیات کودک فقط کودک و نوجوان است. افتخار نیست که بگوییم مخاطب یک کتاب از نه ماه هست تا نودونه سال. ممکن است همه‌ی این‌ها خواننده‌ی آن باشند، اما نمی‌توانند مخاطب باشند.

حالا که اصالت را به مخاطب دادیم، بیاییم بپرسیم مخاطب چه می‌خواهد.

غرب سه مرحله را گذرانده و البته در مرحله‌ی سوم مانده است. مرحله‌ی اول کودک زائد است. مرحله‌ای که از کودک استفاده‌ی ابزاری می‌کردند. تا قرن هجدهم در غرب این‌طور بود و در کشور خودمان هنوز هم در بخش‌های ضعیف فرهنگی این موضوع وجود دارد.

مرحله‌ی دوم کودک بایسته است. موضوع کودک بایسته از همان وقتی که مفهوم کودکی در ایران به رسمیت شناخته شد، یعنی از مشروطه به این طرف مطرح است. در غرب این مفهوم خیلی قدیمی‌تر است.

و اما مرحله‌ی سوم. غرب کودک بایسته را پشت سر گذاشته و دوباره به کودک زائد رسیده است و از آن استفاده‌ی تجاری می‌کند. در الگوی مشارکتی کنش و واکنش مخاطب را می‌سنجد و بر این مبنا تولید می‌کند و در الگوی غیرمشارکتی جذابیت ایجاد می‌کند و بازار تجاری‌اش رونق پیدا می‌کند.

ما در مرحله‌ی کودک بایسته قرار داریم. ممکن است این سیر تاریخی را هم داشته باشیم.

مخاطب انواع دارد. مخاطب فعال. کتاب‌خوانی که زیاد کتاب می‌خواند و ما را شگفت‌زده می‌کند. نویسنده چنین مخاطبی را دوست دارد، اما این‌ها زیاد نیستند.

مخاطب منفعل بچه‌هایی هستند که ما برایشان تصمیم می‌گیریم و برایشان با سلیقه‌ی خودمان کتاب می‌خریم. تعداد مخاطب منفعل کم نیستند. نویسندگان ما مخاطب را منفعل حساب می‌کنند. مشکل از این‌جا شروع می‌شود.

مخاطب معمولی. این‌جا معمولی به معنی سخیف نیست. یعنی مخاطب نُرم است. تقریباً تمام بچه‌ها این مسیر را می‌روند و نویسنده و مخاطب در این مسیر قرار می‌گیرند.

هجری: به نظرم موضوع خلق نیاز قابل توجه است. جهان سرمایه‌داری نیاز خلق می‌کند. به نیاز مخاطب اکتفا نمی‌کند. خودش نیاز را به وجود می‌آورد. این فقط ویژگی یک نظام اقتصادی نیست. نظام‌های سیاسی و نظام‌های ایدئو‌لوژیک هم همین کار را می‌کنند. روی مخاطب منفعل سرمایه‌گذاری می‌کنند. تجربه‌اش را در بلوک شرق داشته‌ایم. آن‌جا کودک را متناسب با آرمان‌های حزب تربیت می‌کردند.

کرمانی: می‌توانیم تصاویر متفاوتی از کودک ارائه بدهیم. مطالعات کودکی مهم‌ترین منظر است و مجموعه‌ای از تصاویر کودکی؛ کودک روان‌شناختی، کودک جامعه‌شناختی، حقوق، سیاست، تاریخ، جغرافیا، نقد ادبی و… من این‌جا تقلیل‌گرایی می‌کنم به جامعه‌شناسی.

تصاویر جامعه‌شناسی بسیار است، اما من پیش از آن چند تصویر پیش‌جامعه‌شناسی را ارائه می‌دهم که به نظرم استیلایشان بر ذهن نویسنده بیش از تصاویر جامعه‌شناختی است. تاثیرگذارترین تصویرها این‌هاست:

انگاره‌ی اول انگاره‌ی کودک شرور است.  این‌ انگاره به فلسفه‌ی توماس هال برمی‌گردد و ریشه در گناه نخستین دارد. این تصویر معتقد است که شرارت ذاتی است و کودک حیوانی است که باید آدم شود. در این انگاره تربیت و جامعه‌پذیری مهم است. در این نگاه تربیت بیش از این‌که وجه ایجابی داشته باشد، وجه سلبی دارد. ادبیات کودک متناسب با این انگاره وسیله‌ای است برای گناه‌زدایی از کودک. ادبیات کودک ایران از آن‌جایی وجه تربیتی و تعلیمی‌اش مهم بوده، به انگاره‌ی کودک شرور نزدیک‌تر است.

انگاره‌ی دوم کودک بی‌گناه است. این انگاره ریشه در فلسفه‌ی ژان‌ژاک روسو دارد. در این انگاره کودک ذاتاً بی‌گناه است و نه کودک که جامعه باید اصلاح شود. برای رسیدن به جامعه‌ی پاک باید به ارزش های کودکی رو کند. این رویکرد به نقش مخرب تربیت اجتماع می‌پردازد و معتقد است آن‌چه سازنده است و باید آینه‌ی ذهن کنشگران حوزه‌ی کودکی قرار بگیرد، طبیعت است نه تربیت.

در این نوع ادبیات کودک بستری است برای شکوفایی طبیعت و خلاقیت کودکان.

انگاره‌ی سوم لوح سفید است و ریشه در فلسفه‌ی جان لاک دارد. کودک نه شر ذاتی  است، نه پاکی ذاتی. لوح سفیدی است تجربه تعیین می‌کند در آینده چه خواهد شد. در دیدگاه‌های اسلامی مثلاً شهید مطهری با طرح مسئله‌ی فطرت به این دیدگاه نزدیک‌ شده است.

ادبیات کودک ذیل این نگاه خودش را وسیله‌ای می‌داند برای ایجاد ارزش‌های مثبت.

در بحث تصاویر جامعه‌شناسی کودکی چند رویکرد را انتخاب کرده‌ام:

قدیمی‌ترین تصویر جامعه‌شناختی کودکی تصویر کودکِ اجتماعی است. طبق این تصویر کودکی  دوره‌ی موقتی و انتقالی است. چیزی است که باید از طریق آن جامعه بازتولید شود. نسل بشر باز تولید شود. حفظ ارزش‌های جامعه و تربیت نیروی کار در آن اهمیت دارد. براساس این دیدگاه کودک نه اهمیتی اصیل که اهمیتی ابزاری دارد. وسیله‌ای است برای رسیدن به بزرگسالی. بودن کودکی مهم نیست، شدنش مهم است. در این دیدگاه کودک شهروند محسوب نمی‌شود. موجودی ناقص است، آدمک است. این دیدگاه مبتنی بر فرض نادانی و ناتوانی کودک است.

ادبیات کودکی که از این نظریه مانده، در تمام دنیا حجم زیادی از ادبیات کودک را به خودش اختصاص داده است. در این نوع نگاه ادبیات کودک ایده‌ئولوژی بزرگسالانه است که می‌خواهد کودک را به بزرگسال تبدیل کند و محافظه‌کارانه و راست‌گراست.

نگاه دوم جامعه‌شناختی کودکِ ساختاری است. این نگاه در مقابل نگاه اول است. این نگاه معتقد است که کودکی چیزی است که صدها سال در جوامع مختلف وجود داشته. درست است که ما یک روز کودک بودیم و بعد بزرگسال می‌شویم، ‌اما کسی جای ما را می‌گیرد. جامعه‌شناسان معتقدند که این یک واقعیت ساختاری است. اگر ساختار جامعه را متشکل  از کودکی، بزرگسالی و پیری در نظر بگیریم، کودکی جزء ساختاری جامعه است.  براین‌اساس جامعه مجموعه‌ای است از شهروندان کودک و نوجوان. کودکان همچون بزرگسالان دارای حقوق‌ شهروندی هستند. این نوع نگاه مقدمه‌ی مباحثی است که عاملیت کودک می‌پردازد.

این نوع نگاه به کودکی نشانه‌ی بلوغ جامعه است و محصول چیزی است  که ما جامعه‌شناسی مدرن نامیده‌ایم. از منظر این نگاه شاید هنوز معتقد به نادانی و ناتوانی کودکی باشیم، اما این نه یک نقیصه که یک وپژگی است.

نگاه سوم کودکِ عامل است. این نوع نگاه به کودک محصول جامعه‌شناسی پست‌مدرن است و از مهم‌ترین و جدیدترین نگاه‌هایی است که به کودک داشته‌ایم. برانگیزاننده‌ی مهم این نگاه به کودکی در جامعه‌شناسی و مباحث حقوقی تکنولوژی‌های دیجیتال است و فضاهای مجازی. براساس این نگاه مباحث چالش‌برانگیزی شکل می‌گیرد. براین اساس کودکان نه نادانند نه ناتوان. تکنولوژی‌های جدید به ما نشان دادند که کودکان هم می‌توانند و هم می‌دانند.

بسیاری از صاحب‌نظران بر این اعتقادند که دست‌کم در دوره‌ی ما سواد کودکان در حوزه‌ی دیجیتال از بزرگسال امروزی بیش‌تر است. تکنولوژی‌ها به ما می‌گویند شاید مجاز نباشیم چیزی را که تا دیروز به او کودک می‌گفتیم، دیگر اسمش را کودک بگذاریم. در زمانی دانش تخصصی بزرگسالی بود، اما این تکنولوژی‌ها دیگر حجابی بین کودکی و بزرگسالی باقی نگذاشته‌اند. به نظر می‌رسد کودکی دارد پوست می‌اندازد. شکل جدیدی از کودکی به وجود می‌آید.

بر همین اساس ایده‌هایی مثل پایان کودکی مطرح می‌شود. با گسترش تکنولوژی‌های جدید چیزی از کودکی باقی مانده است؟ اگر بخواهیم هنجارشکنانه حرف بزنیم، باید بگوییم کودکی در جامعه با او روبه‌روییم، دیگر در چهارچوب گروه‌های سنی نمی‌گنجد.

دیدگاه چهارم تصویر کودکِ اقلیت است. قسمت زیادی از تاریخ ادبیات کودک را می‌شود با این دیدگاه توضیح داد. کودکی که در چهارچوب حامعه‌شناسی چپ مطرح است، از فمینیسم متأثر است. در چهارچوب دوگانه‌ی کارگر-سرمایه‌دار می‌توانیم دوگانه‌ی کودک‌-بزرگسال را مطرح کنیم. اختلافی که بین کارگر و سرمایه‌دار یا فقیر و غنی وجود داشت، الان میدان جنگی است بین ارزش‌های کودک و بزرگسال.

هجری: خانم دکتر جلالی بحث نیاز سنجی را مطرح کرده بودند. خیلی مفید خواهد بود ببینم بحث کودک عاملی را که آقای دکتر کرمانی مطرح کرده‌اند تأیید می‌کند؟ الان با کودک عاملی مواجه‌ایم که آن تکنولوژی‌ها فاصله‌ی بین او و بزرگسال را بی‌معنا کرده است. وقتی به مراکز گوناگون سر می‌زنیم، نمی‌توانیم بگوییم این بچه‌ها لوح سفیدند و من نویسنده یا من مربی می‌تواند این لوح سفید را پرکند. ما با کودکی مواجه می‌شویم که برای خودش جهان‌بینی دارد و با من شروع به دادوستد می‌کند و به همین دلیل خواننده‌ی همه‌ی متون نیست. برای همین خیلی از سیاست‌های تبلیغی ما در این سه دهه شکست خورده است. کودک برای خودش هویت و موجودیت قائل است و حاضر نیست نقش کودک منفعل را بازی کند.

آقای شاه‌آبادی، اگر بخواهم جنس بحث شما را برای خودم تعریف کنم، جنس معرفت‌شناختی بود. جایی که بحث تأویل مطرح می‌شود و این‌که متنی را به کودک تحویل بدهیم که تأویل‌پذیر باشد و درواقع این‌که چیزی را دیکته نکنیم، مفاهیم را به صورت آموزه‌های تربیتی و اخلاقی یک‌پهلو و صریح تعریف نکنیم و اجازه بدهیم متن‌ها ویژگی‌های چندپهلو بودن را داشته باشند تا کودک چیزی را که می‌خواهد برداشت کند.

نوع ادبیاتی که تعریف می‌کنید، از ادبیات تعلیمی و از ادبیات کودک شرور فاصله می‌گیرد. شما به این قائل هستید که من با کودک به عنوان موجودی که قدرت تفسیر دارد، برخورد می‌کنم.

شاه‌آبادی: آن‌چه اول بحثم گفتم، بیان جایگاه مخاطب بود. گمان نمی‌کنم این بحثی که ادامه می‌دهم در حوزه‌ی معرفت شناسی جا بگیرد.

با توجه به بحث اولم درباره‌ی مخاطب، ما نویسنده‌ها باید مدام مخاطب را مطالعه کنیم و بشناسیم. وقتی من برای بزرگسال می‌نویسم، راحت دست به قلم می‌برم؛ حس‌هایم، نوستالوژی‌هایم، غم‌ها و شادی‌هایم ممکن است با آدم‌های شبیه به خودم مشترک باشد. اما وقتی برای بچه‌ها می‌نویسم وضع فرق می‌کند. در این‌جا نیازمند مطالعه‌ی مستمر هستم و باید یک‌سره مخاطب را رصد کنم و حواسم به تغییراتش باشد. این تغییر دغدغه‌ی این روزهای من است. این‌که اصلاً  امروز کودکی وجود دارد؟

به عقب‌تر برمی‌گردم. نویسنده‌ای به اسم فلیپ آریز یا آریه اصلی‌ترین کتابش «قرون کودکی» است که هنوز در  ایران منتشر نشده است. این کتاب کتاب بسیار مهم و پایه است و هر کسی که می‌خواهد در حوزه‌ای برای کودکان کار کند، باید  این کتاب را بخواند؛ نه فقط نویسنده‌ها یا هنرمندها،‌ بلکه پزشک کودکان و طراح دکوراسیون کودک و… هم باید بخواند. نظر او این است که کودکی یک مفهوم ذهنی است نه یک پدیده‌ی بیرونی و این مفهوم ذهنی مخلوق دوره‌ی مدرن است. این مفهوم در دوره‌ی کهن وجود ندارد، چون مرزی بین کودکی و بزرگسالی نیست. وقتی یک جامعه خیلی عقب‌افتاده است و حجم اطلاعات پایین است، فرقی بین کودکی و بزرگسالی وجود ندارد. کودک در این جامعه همین که کمی بزرگ شود، حرف زدن یاد بگیرد و کمی کنایه و استعاره و ضرب‌المثل یاد بگیرد، فرقی با پدر و مادرش ندارد. کمی اطلاعات شغلی است که در همان سن پایین آن را یاد می‌گیرد.

بعد از اختراع دستگاه چاپ حجم اطلاعات خیلی زیاد می‌شود. حالا بین آدمی که اطلاعات زیادی دارد و آدمی که اطلاعات کمی‌ دارد،‌تفاوت وجود دارد. پس مرز بین بزرگسالی و کودکی شکل می‌گیرد. بعد از اختراع ماشین بخار نوعی رفاه  اجتماعی در جوامع پدید می‌آید و دیگر کودک لازم نیست سر کار برود. به این ترتیب مفهومی به اسم کودک شکل می‌گیرد.

این مفهوم در کشور ما بعد از نهضت مشروطه شکل گرفت. اگر بخش بهداشت را در نظر بگیریم، در زمان امیرکبیر شروع شد و بعد از مشروطیت نگرش به کودک متفاوت شد. کتاب «احمد» نوشته‌ی عبدالرحیم تالبوف در ۱۲۸۵ شمسی نوشته شده است. تالبوف تحت‌‌تأثیر روسو است. اگرچه روسو تحت‌تأثیر لاک است و لاک معتقد است کودکان باید آزاد باشند و زندگی طبیعی داشته باشند و تفریح کنند و به نوعی کودکی کردن را به رسمیت می‌شناسد، تالبوف وقتی از بچه‌ی خوب صحبت می‌کند، می‌گوید بچه‌ای که زیاد نمی‌خندد،‌ مؤدب است، رفتارش مثل بزرگ‌ترهاست. درواقع انگار او کودکی کردن را رد می‌کند. تا زمانی که به کودکی کردن اهمیت ندهید، تفریح و ورزش و سرگرمی را برای کودک ضروری ندانید، قاعدتاً ادبیات کودک شکل نمی‌گیرد. اولین اثر درباره‌ی کودکی در دنیای غرب در سال ۱۷۴۲ میلادی توسط جان‌ نیوبری نوشته شد؛ کتابی به اسم «کتابچه‌ی کوچولوی جیبی خوشگل برای آقاکوچولو تومی و خانم خوشگل پلی». نیوبری تحت‌تأثیر جان لاک بود. شاید مهم‌تر از خود کتاب تبلیغ کتاب اهمیت دارد. در آگهی تبلیغ کتاب آمده: «کتابی برای این‌که فرزندان شما پرهیزگار و درستکار بار بیایند و تفریح کنند و لذت ببرند.» این تفریح کنند و لذت ببرند چیزی است که تا آن موقع در حوزه‌ی ادبیات کودک وجود نداشت. به همین دلیل آگهی تبلیغی کتاب از خود کتاب مهم‌تر است، چون نگرشی را مطرح می‌کند که پیش‌تر نبوده است.

بیست سال بعد از آریز نویسنده‌ای به نام نیل پست‌من کتابی نوشت به نام «زوال دوران کودکی». این کتاب را مرحوم صادق طباطبایی ترجمه کرده است. پست‌من به نکته‌ی کلیدی و مهمی اشاره می‌کند. او می‌گوید درست است که آریز در اوایل دهه‌ی هفتاد گفت که کودکی یک مفهوم است و تاریخچه‌اش را گفت، اما این اتفاق در زمانی افتاد که مفهوم کودکی به پایان رسیده بود. استدلالش این است که وقتی از چیزی فاصله بگیرید می‌توانید آن را تشریح کنید.

رسانه‌های ارتباط جمعی مرزهای اطلاعاتی را برداشته‌اند و بچه‌ها خیلی سریع می‌توانند بروند سراغ اطلاعات.

این روزها بچه‌ها با اینترنت اطلاعات کسب می‌کنند. با فیلم و سینما با خیلی چیزها آشنا می‌شوند و حتی برای خودشان تکلیف‌های اجتماعی تعریف می‌کنند. به این ترتیب شاید بتوان گفت چیزی به اسم کودک وجود ندارد.

خصیصه‌ی جامعه‌ی پست‌مدرن این است که هیچ‌ نوع قطعیتی وجود ندارد. من نمی‌دانم در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد، اما می‌دانم که ما آخرین نسلی هستیم که درباره‌ی کودک و ادبیات کودک کار می‌کنیم.

امروز مخاطبی به وجود آمده که خیلی متفاوت است با آن‌چه تا به حال درباره‌اش فکر کردیم. ما در زمانه‌ای زندگی می‌کنیم که می‌گویند هر دو سال یک بار نسل عوض می‌شود. در گذشته فاصله‌ی نسل‌ها سی‌ سال بود. مورخ‌ها می‌گفتند درباره‌ی یک واقعه زمانی که سی سال ازش گذشته باشد می‌شود نوشت، چون تا پیش از آن ما حجاب معاصر بودن داریم و داریم زندگی می‌کنیم و آن را درک نمی‌کنیم. الآن  این اتفاق هر دو سال یک‌بار می‌افتد. آیا راحت می‌توانیم بگوییم بچه‌ها را می‌شناسیم و درباره‌شان می‌نویسم؟

جلالی:

درباره‌ی مرز بین ادبیات کودک و نوجوان باید نکته‌ای را توضیح بدهم. در انگلیسی وقتی می‌گویند CHILDREN LITRATURE ادبیات کودک و نوجوان، هردو، را پوشش می‌دهد. به همین دلیل هم من این دو را در کنار هم قرار دادم.

بحث کودک و روان‌شناسی، کودک و جامعه‌شناسی و… دست به دست هم می‌دهند تا مسیر ادبیات کودک مستعدتر پیش برود. شاید در نگاه اول به نظر بیاید که این‌ها جامعه‌شناسی است و چه ربطی به ادبیات کودک دارد، اما این‌ها مسیر را هموار می‌کند.

درباره‌ی زوال دوران کودکی، این سؤال پیش آمد که آیا تکنولوژی به شکل موجود باعث شده فهم و زبان مشتر ک بین کودک و بزرگسال به وجود بیاید، اگر بله، یعنی مرز بین کودک و بزرگسال از بین رفته و باعث شده فهم و زبان کودکان به اندازه‌ی فهم بزرگسال شود؟ نکته‌ی دیگر این‌که آیا داشتن اطلاعات برای از بین بردن مرز بین کودکی و بزرگسالی کافی است؟

خوانشی که آقای شاه‌آبادی گفتند، قابل تأمل است. راه تجویز را می‌بندد و وقتی راه تجویز بسته و راه توصیف باز شود، ارزش یک متن بالا می‌رود. راه نجات و راه ارتباط نویسنده و متن با مخاطب همین است.

ما در حال حاضر یک مخاطب واقعی داریم و یک مخاطب تلویحی و ضمنی. مثلاً من مادر کتاب را برای کودک می‌خرم، می‌خوانم، خوشم می‌آید و به کودک می‌دهم. برای همین گفته بودم موضوع خواننده و مخاطب جداست. اشکال کار این‌جاست که مخاطب تلویحی را ذهن نویسنده ساخته است. تصورش از کودکی است که قرار است متن را بخواند. اگر ضغفی در کار ایجاد می‌شود، به این دلیل است که مخاطب تلویحی از مخاطب واقعی دور است.

هجری: برای من چند چالشی مطرح است. وقتی رسانه‌ها موجودیت پیدا کرده بودند، مخاطب توده‌وار را تعریف می‌کردند. یعنی می‌گفتند ما پیام را می‌دهیم و توده را تحت‌تأثیر قرار می‌دهیم. درواقع مخاطب را یک موجود منفعل درنظر می‌گرفتند که دریافت‌کننده بود، اما الآن مخاطبی را تعریف می‌کنند به نام مخاطب سرسخت. این مخاطب دربرابر چیزی که رسانه ارسال می‌کند، مقاومت می‌کند.

سال گذشته ما میزگردی داشتیم با عنوان کودک رسمی- کودک واقعی. این‌جا کودک واقعی همان مخاطب سرسخت است.

مسئله‌ی دیگه کودک ملی و کودک جهانی است. دغدغه‌ی من مسئول این است که بیایم کودک ملی را متناسب با ارزش‌های فرهنگی شکل بدهم. اعتقاد دارم ارزش‌های بومی و ملی ارزش آن را دارد که کودکمان را براساس آن تربیت بکنیم. اما این کودک بومی و ملی دربرابر کودک جهانی قرار دارد. این کودک از طریق تکنولوژی به اطلاعات دسترسی پیدا می‌کند و به این ترتیب کودک ملی در چالش با کودک جهانی قرار می‌گیرد.

سوم کودک درس‌خوان و کودک بازیگوش است. درباره‌ی کودک درس‌خوان آموزش و پروش تلاش می‌کنند بچه‌ها را متناسب با ارزش‌های آموزشی تربیت کنند، این در تضاد است با کودک بازیگوش و کودک لذت‌جو.

این سه چالش را از بحث‌های مختلف استنتاج کردم و در جامعه‌ی فعلی با آن درگیریم.

کرمانی: من یک جمع‌بندی خدمت دوستان ارائه بدهم. تمام تصاویری که دوستان ارائه کردند، کمابیش در ادبیات کودک ایران و جهان وجود دارد. سایه‌ی بعضی از تصاویر سنگین‌تر است. از بین انگاره‌ی پیش‌جامعه‌شناختی انگاره‌ی کودک شرور و کودک فطری بیش‌تر مطرح است و از بین  انگاره‌های جامعه‌شناختی، انگاره‌ی کودک اجتماعی مطرح بوده است. درواقع مهم‌ترین دیدگاهی که بیش‌ترین تأثیر را در ادبیات کودک ایران داشته، انگاره‌ی کودک اقلیت بوده است. البته با این توضیح که آن‌چه به عنوان تصویر کودک اقلیت مطرح است، تقابل بین کودک و بزرگسال است و آن‌چه در ادبیات کودک چپ مطرح بوده، متأثر از ادبیات مارکسیستی تقابل بین فقر و غنی و کودک و سرمایه‌دار بوده است.

به نظر می‌رسد نگاه کودک ساختاری و بیش‌ از آن کودک عامل کم‌ترین تأثیر را در واقعیت کودک ایران و جهان داشته‌اند. این‌ها پدیده‌های نوظهوری هستند که کم‌تر مطرح بودند که اتفاقاً همین‌ها ادبیات کودک را دچار مسئله کردند. امروزه اگر درباره‌ی بحران مخاطب صحبت می‌کنیم، به نظر می‌رسد در ذهن ادبیات کودک این دو موضوع به رسمیت شناخته نشده است.

اگر قبول کنیم که تکنولوژی‌های دیجیتال و فضاهای مجازی مفهوم گروه‌های سنی را دگرگون کردند و اصولاً بسیاری از کسانی که تا دیروز کودک می‌نامیدیم، دیگر کودک نیستند، باید در چند حوزه تأمل کنیم. این‌ها تأملات آینده‌ی ادبیات کودک را تعین خواهد کرد.

یکی  این‌که آیا با گسترش این فضا و عاملیت افرادی که هم‌سن و سال هستند،‌ چیزی که زوال کودکی نامیده شده بود، شامل ادبیات کودک هم خواهد شد؟ آیا با زوال کودکی نباید منتظر باشیم که ادبیات کودک هم منقرض شود؟

دوم. آیا با از بین رفتن مرزهای کودکی و بزرگسالی و رانده شدن مرزهای کودکی به سال‌های اولیه‌ی کودکی، ادبیات کودک باید مخاطب خود را دوباره تعریف کند؟

سوم. آیا با فرض روزافزون بودن عاملیت کودکان اقتدار بزرگسالان در حوزه‌ی ادبیات کودک به چالش کشیده نخواهد شد و نویسنده دیگر لزوماً‌ بزرگسال نخواهد بود و کم‌کم با افراد کم‌سن‌وسالی مواجه خواهیم بود که کتاب می‌نویسند.

و نکته‌ی آخر این‌که با کم‌رنگ شدن تمایلات مخاطب‌شناسانه‌ی ادبیات کودک فرض پدیدار‌شناسانه‌ی ادبیات کودک همچنان معتبر خواهد بود؟ وقتی کودکی نباشد، ادبیات کودک چه معنایی خواهد داشت؟

به اشتراک بگذارید

یک دیدگاه بنویسید