یادداشت عبدالرحمان اونق، عضو انجمن نویسندگان کودک و نوجوان در گلستان، برای بهار ۱۳۹۹
نوجوانی من و نوروز
بوی بهار که میرسد یاد کودکی و نوجوانیهایم میافتم. تورکمنها پانزده اسفند که درختها رنگ عوض میکنند، میگویند بهار دارد در میزند. و ما از همان بچهگی لحظهشماری میکردیم که مدرسهها زودتر تعطیل بشوند و برویم دنبال ماهیگیری. آخه هر چه ماهی میگرفتیم پولش مال خودمان بود. رودخانۀ گرگان درست از پشت خانۀ ما میگذشت. رودی گلآلود و لبالب، روخانهای که مثل اژدهای بزرگ پیچ و تاب میخورد و راه دریا پیش میگرفت. برای ساحلنشینها اما اژدها، اژدهایی پُربرکت بود.
کم سن و سال که بودیم بزرگترها توری برایمان درست میکردند و دستمان میدادند که نامش بود «گندله». سیم مفتول را گرد میکردند و تور را به سیم میبستند تا کیسۀ توری درست شود. نی قطوری را هم دستهاش میکردند و میدادند دستمان تا از روخانه ماهی صید کنیم. ولی با گندله نمیشد ماهی زیادی صید کرد. بیشتر تلجه بود و گاهی هم کپور، اما به سن نوجوانی که میرسیدیم خانوادههایمان تور ماهیگیری بزرگی برایمان درست میکردند. نوعی تور ماهیگیری که به زبان محلی «سالیک» بهش میگفتند که سه نفری باید باهاش کار میکردیم. یک نفر طنابکش بود که باید سمت دیگر رودخانه میرفت و دونفرمان هم با تور این طرف رودخانه میماندیم و تور را در رودخانه میانداختیم. طناب کش تور را تا وسطهای رودخانه میکشید. بیست سی متر که تور را در مسیر رودخانه با خود میبردیم طنابکش طناب را رها میکرد و ما تور را به کنارۀ رودخانه میکشیدیم. تور از ماهی کپور پُر برمیگشت. چنان لذتی از صدای آب و کپورهایی که بالا پایین میپریدند، میبردیم که قابل وصف نبود. البته بعداً که کپورها را میفروختیم و پول به دست میآوردیم هم کیف میکردیم اما، موقع کار به فکر پولش نبودیم. لباسها و تن و بدنمان گلی میشد، دستهایمان از سرما بیحس میشد و باد میکرد. بعد که میخواستیم گرمش کنیم چنان میسوخت که از خیر گرمکردن دستهایمان میگذشتیم. اما کی اهمیت میداد؟ فقط به لذت کار فکر میکردیم و از شادی صید خوب، آوازخوان و رقصکنان به خانه برمی گشتیم.
همین الان هم که دارم از آن روزها تعریف میکنم تمام آن روزها و سالها جلو چشمم رژه میروند. یادآوریش هم لذتبخش است. تمام پانزده روز تعطیل کارمان ماهیگیری بود و لذتبردن از آن. بچههای ساحلنشین تعطیلات نوروزیشان با کار در رودخانه میگذشت. هیچ خانوادۀ ساحلنشینی نبود که به غیر از ماهیگیری به چیز دیگری فکر کند. بزرگترین آرزوی بچههای کوچک این بود که زودتر بزرگ شوند و با تور ماهیگیری دنبال صید ماهی بروند. حتی دانشجویان روستاهای ساحلنشین هم تعطیلاتشان را با ماهیگیری سپری میکردند. بیشتر صیدها ماهی کپور بود. البته ماهیهای دیگری هم در رودخانه بود، از جمله ماهی سفید و تلجه و مارماهی و… اما کپور بیشتر از دیگر ماهیها بود.
به خاطر برنامۀ ترویج کتابخوانی که دارم، به مدارس و مراکز فرهنگی شهرستانهای بندر تورکمن و گمیشان میروم و برای بچهها قصه هم تعریف میکنم. چند ماه پیش رئیس کتابخانههای عمومی شهرستان بندر تورکمن از من خواست برای علاقهمندان قصهنویسی عضو کتابخانه که همگی نوجوان بودند هم به عنوان مهمان یکی دو جلسه بروم. قبول کردم. سیزده دختر نوجوان قصهنویس که الحق هم بااستعداد بودند، در جلسه شرکت کردند. همه یک سؤال مشترک داشتند که چرا بیشتر نویسندگان مطرح تورکمن بندرتورکمنی هستند. برایشان تعریف کردم که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بندر تورکمن یکی از مراکز فعال در داستاننویسی بود. تمام نویسندگان تورکمنی که الان در سطح کشور مطرح هستند، آب کانون را خوردند و به جایی رسیدند. و آقایان دیهجی، پاک، سقلی، کوسلی، شرافت، عابدی و… من از سابقۀ فعالیت کانون در امر داستاننویسی برایشان توضیح دادم و تشویق کردم که با کانون ارتباط داشته باشند و بار دیگر به قصهنویسی کانون رونق ببخشند. بعد قرار شد که من ایدهای برایشان مطرح کنم تا آنها از تخیلاتشان بهره بگیرند و داستان بنویسند. من از تعطیلات نوروز نوجوانیهای خودم که همان خاطرۀ ماهیگیری بود، برایشان تعریف کردم. انگار برای بچهها داشتم افسانه تعریف میکردم. باورشان نمیشد گرگانرودی که من از آن تعریف میکردم وجود خارجی داشته باشد. آخر گرگانرود الان خشک شده و نیزار و خارزارها به جای آب روان، آنجا را پُر کرده و محل زندگی مارها و شغالها شده است. گفتم برایشان که همۀ آن چیزهایی که من تعریف کردم را میتوانند در خیالشان بازسازی کنند و ماجرا برایش بیاورند و تصویر بسازند. قرار شد ماه بعد هم در جلسهشان بیایم و قصههایی را که نوشتند ببینم.
یک ماه بعد که برگشتم، رودخانه پر از آب شده بود و آبی به رنگ قرمز و قهوهای مثل اژدها پیچ و تاب میخورد و سمت دریا میرفت. ماهیهای کپور از سر و کول بچهها میرفتند و با هم میرقصیدند و آواز میخواندند.