کتاب کودک و نوجوان ایران در جستجوی فرصتهای جهانی
فرهاد حسنزاده
سفر همیشه برای یک نویسنده سرشار از تجربه بوده. من خوشحالم که امسال به دلیل نامزد شدنم برای دو جایزهی جهانی راهی باز شد تا خیلی محترمانه به دو سفر، دو مهمانی دعوت شوم؛ فرانکفورت و بلگراد.
فرصتی ایجاد شد تا با کارهای روزمره و گاهی خستهکننده خداحافظی کنم و یک هفتهای به دور از دغدغههای همیشگی نفسی تازه کنم. فرصتی ایجاد شد تا نه از دریچهی چشم و دوربین دیگران که همواره با قضاوت و نقد بوده، بلکه از دریچه چشمهای خودم دنیا را نگاه کنم. فرصتی ایجاد شد تا از خودم و ادبیات و کتاب و نویسندگان خودی فاصله بگیرم و در هوای دیگری از ادبیات نفس بکشم و از دور به خودمان نگاه کنم.
اول از همه آرزو میکنم این فرصت برای همهی نویسندگانی که با عشق و ازخودگذشتگی برای بچهها مینویسند فراهم بیاید. چرا که سفر اگر مقدمهی نوشتن نباشد، حتماً مکمل آن است.
و اما در بارهی این سفرها. من سفرنامهای ننوشتم. تمام استرسها و فکرهای بزرگ و مسئولیتدار را در تهران جای گذاشتم تا مثل شکر در آرامش جایی که میروم حل شوم. مثل مسافری آسودهخاطر که دغدغهی رانندگی و راه و نقشه را ندارد و فقط میخواهد ببیند و با تمام وجود حس کند. کودکیام را به یاد آوردم و اولین سفرم به شهرهایی که با پدرم رفته بودم. او یا خواب بود یا مشغول صحبت با دیگری و من با چشمهایم دیدنیها و تصویرهای تازه را میبلعیدم. حتی زمانی که خوابم میآمد به زور چشمهایم را باز نگه میداشتم تا چیزی را از دست ندهم.
شاید نتوانم مثل دیگران گزارشی عینی از سفر بدهم. از اینکه چند دیدار داشتیم و با چند نفر حرف زدیم و چندبار این طرف و آن طرف رفتیم. من نظارهگر بودم و خواستم که نظارهگر باشم و فقط نگاه کنم.
امسال فرصتی بود برای انجمن که بتواند به عنوان تنها نهاد مدنی نویسندگان کتاب کودک و نوجوان در نمایشگاه حضور داشته باشد و با نهادهای مشابه خود در جهان ارتباط بگیرد. این اتفاق کمی نیست. نویسندگان نیاز دارند به این ارتباط و انتقال تجربیات. انجمن ما خیلی محجوب و مهجور بوده طی این سالها. و خوشحالم که امسال توانست توانایی و لیاقت خودش را نشان بدهد و صفحهی درخشانی در پروندهی خود رقم بزند. این اتفاق هم البته حاصل تلاش و خرد جمعی هیئتمدیرهی انجمن از یک سو، همکاری و حسن نیت مؤسسهی نمایشگاههای فرهنگی از سوی دیگر بود. در این میان فریدون عموزاده خلیلی و لیلا مکتبیفرد تلاشهای خیلی خوبی کردند. همچنین دوستانی در تهیه و ترجمهی کاتالوگها شبانهروزی کار کردند.
به گزارشهای ارائهشده یک مورد را اضافه کنم که یک شب ما مهمان گروه ادبی هزار و یکشب بودیم. گروهی از ایرانیان ساکن فرانکفورت که به دور از هیاهوهای سیاسی کتاب و ادبیات را دنبال میکنند. ابتدا قرار بود که نقد و پرسش و پاسخ دربارهی رمان هستی و کتابهای من باشد که خوشبختانه با حضور مصطفی رحماندوست و اسدلله شعبانی بحث به نشر و مسائل کتاب کودک کشیده شد.
یکی از تجربههای این نمایشگاه که برای منِ نویسنده قابل تأمل بود، تأکید بر خلق شخصیتهای اصیل و ماندگار است. خلق شخصیت ماندگار یکی از حلقههای مفقودهی ادبیات داستانی ماست که باید روی آن تمرکز و تاکید بیشتری شود. یکی از دیدنیهای نمایشگاه فرانکفورت سنتی است که در دو روز آخر نمایشگاه کودکان و البته بیشتر نوجوانان و جوانان لباس شخصیتهای مورد علاقهشان را به تن میکنند و صورت و موی خود را شبیه آنها میکنند و در محیط نمایشگاه میچرخند و نمایش میدهند و خود را به رخ میکشند. و من با دیدن دهها سیندرلا و هریپاتر و کاپیتان هادوک و دیگران به این نتیجه رسیدم که کتاب فقط یک کالای چاپی نیست که مخاطب میخرد و میخواند و کنج کتابخانه میگذارد. وقتی کتابی بر دل و جان مخاطب مینشیند و با شخصیتهایش زندگی میکند، آن شخصیتها از کتابها بیرون میزنند و زنده میشوند و جان میگیرند. چه خوب است که از این تجربه استفادهای بومی کنیم. نویسندگان به فکر خلق شخصیتهایی بکر و ملموس بیفتند و ناشران این فکر را قوت ببخشند و نهادهای مروج خواندن با ابتکارهایی تلاش کنند این شخصیتها را از کتابها بیرون بکشند و جلوی چشم بیاورند.
نکتهی دیگری که آموختم، غرفهآرایی است. غرفههای خوب و چشمنواز و بزرگ احترامی است که میزبان به میهمانش میگذارد. کاش یادبگیریم و در این راه کوتاهی نکنیم.
و اما بلگراد
امسال افتتاحیه نمایشگاه کتاب بلگراد همزمان شده بود با اختتامیه نمایشگاه فرانکفورت. به همین دلیل من و جناب شهرامنیا شنبه شب، ۲۱ اکتبر، فرانکفورت را به قصد بلگراد ترک کردیم.
نمایشگاه بلگراد زمانی برای خودش خیلی مهم بوده و بعد از فرانکفورت شاید بتوان گفت مهمترین نمایشگاه کتاب اروپا بوده، اما بعد از تجزیهی یوگسلاوی بزرگ و تقسیم آن به چند کشور کوچک اهمیت گذشتهاش را از دست داده است. با این حال مردم از نمایشگاه استقبال خیلی خوبی کرده و از شهرهای مختلف صربستان و گاهی کشورهای دیگر برای حضور در نمایشگاه آمده بودند. امسال ایران مهمان ویژهی نمایشگاه بلگراد بود. این یک سنت است که هر نمایشگاهی در هر سال یک مهمان ویژه دارد. این مهمان با امکاناتی که از سوی میزبان میگیرد میتواند علاوه بر عرصهی محصولات فرهنگی به نمایش ویژگیهای ملی و بومی خود بپردازد.
طراحی غرفهی ایران و رنگآمیزی آن با رنگهای آرام و فیروزهای برای من یادآور معماری آرامگاه سعدی بود. غرفهی ایران شبیه جزیرهای بود که بازدیدکنندگان از چهارطرف بر آن اشراف داشتند. قلمزنی، خطاطی، صنایع دستی، از بخشهای زنده و جاندار بود. برنامههایی که تدارک دیده بودند، علاوه بر سخنرانی و نشستهای جدی که همزمان به زبان صربی ترجمه میشد، نقالی قصههای شاهنامه با اجراهایی خوب و محکم، موسیقی نواحی و سنتی ایرانی توسط گروههای حرفهای و دو نوجوان کردستانی شور خاصی در مردم ایجاد میکرد. چند تصویرگر کتاب کودک در طول روز در غرفه تصویرگری میکردند و در روزهای تعیین شده نیز کارگاههایی برگزار کردند.
در بلگراد انجمن به عنوان یک نهاد مسئولیتی نداشت، اما چند نفر از اعضای انجمن به طور جداگانه دعوت شده یا حضور داشتند. محسن سلیمانی به عنوان رایزن فرهنگی صربستان یکی از اعضای انجمن بود، نرگس آبیار که از طرف سازمان ارتباطات اسلامی دعوت شده بود که پیام افتتاحیه را با موضوع کتاب و ارتباط فرهنگها خواند، مژگان شیخی از طرف مؤسسهی نمایشگاههای فرهنگی دعوت شده بود. از دیگر نویسندگانی که حضور داشتند میتوانم به مصطفی مستور، علیاصغر محمدخانی و نسیم مرعشی اشاره کنم.
اگر چه انجمن نبود، اما کاتالوگهایی که انجمن برای فرانکفورت تدارک دیده بود در آنجا توزیع میشد و کتابهایی را هم که گردآوری کرده بود، در یکی از بهترین جاهای غرفه چیده شده بود. اما خب، متأسفانه در این بخش جای کسی که به زبان آشنا باشد و دربارهی کاتالوگ و کتابها اطلاع کافی داشته باشد، خالی بود. نمایشگاه کتاب بهانهی خوبی بود که چند برنامهی سخنرانی در دانشگاه تدارک دیده شود. مستور و محمدخانی و… که روزهای بعد بودند، اما در دومین روز نمایشگاه من در دانشکده زبانهای خارجی بلگراد سخنرانی داشتم. همه گمان میکردیم استقبال در حد ده بیست نفر باشد، ولی کلاس بزرگی که محل سخنرانی بود مملو از دانشجویانی بود که نشسته و ایستاده با علاقه به حرفها گوش میکردند.
موضوع سخنرانی را از قبل تعیین کرده بودیم. موضوع این بود: «ادبیات مقاومت برای کودکان و نوجوانان، از تجربه تا داستان» با توجه به این که صربستان هم مانند ایران ما چند سالی درگیر جنگ بود، این موضوع برایشان جالب بود. اینکه یک نویسنده چگونه تجربههای شخصیاش را به داستان تبدیل میکند. من از چرایی نوشتن از جنگ برای کودکان هم گفتم و پیرامون چهار رمانم که مرتبط با موضوع بود مثالهایی آوردم.
همان روز نیز در برنامههای نمایشگاه سخنرانی باموضوع وضعیت کنونی ادبیات کودک ایران تعیین شده بود. خوشبختانه مژگان شیخی هم بودند و هر دو در این باره حرف زدیم. ما دربارهی شکلگیری ادبیات کودک در ایران از مشروطه به این سو حرف زدیم. دربارهی گونههای ادبی موجود و گرایش نویسندگان ایرانی به آن، دربارهی نهادهای مدنی و مروج خواندن در ایران، دربارهی جایگاه ادبیات کودک در دانشگاهها و پایاننامهها و همینطور مطبوعات کودک و نوجوان ایران و مسائلی از این دست.
یکی دیگر از برنامههای پیشبینی شده «نشست دو فرهنگ» نام داشت. در این نشست قرار بود من و یک نویسندهی صرب روبه روی هم بنشنیم و هر کدام چند سؤال از هم بکنیم. من سؤالها را قبلا فرستاده بودم که ترجمه و روی آن فکر شود. اما برنامهریزان کمی اشتباه کرده و ساعت نشست با ساعت برگشتم همزمان شده بود. که خب، البته خوشبختانه خانم شیخی در برنامه حضور یافتند و برنامه را اجرا کردند.
تلاش کردم با مسئولان انجمن نویسندگان آنجا ملاقاتی داشته باشم، اما به من گفتند که چنین تشکیلاتی عملاً وجود ندارد و نهاد نویسندگان آنجا زیر نظر دولت است و در عینحال جوان و پویا نیست. با این حال در یک نشست که رئیس اتحادیهی ناشران و مسئولان بلندپایهی وزارت فرهنگ و چند ناشر خاص حضور داشتند، شرکت کردم. در این نشست حرفهای رد و بدل شد که به نظرم مهمترینش توافق کلی دربارهی ترجمه و انتشار متقابل ده کتاب کودک از هر دو کشور به زبانهای یکدیگر بود. امیدوارم انجمن از طریق مؤسسهی نمایشگاهها این توافق را دنبال کند تا به نتیجهی عملی برسد.
نمایشگاه بلگراد یک هفتهای بود و من سه روز آنجا بودم. خبرهای روزهای بعد نشان از استقبال مردم و اجرای برنامههای دیگر بود. توی راه برگشت به این فکر میکردم که کتاب بهانهی سادهای است برای با هم بودن. فکر میکردم کتاب را نویسندگان خلق میکنند و ناشران و چاپخانهداران و کارمندان فرهنگی به مسیرهای مشخص میرسانند. کسب و کار مردمان زیادی از این راه است. به خارج از کشور کاری ندارم، اما واقعا جایگاه نویسندگان و خالقان اصلی کتابها در چنین رویدادهایی کجاست؟ آرزو کردم سالهای بعد نیمی از صندلیهای هواپیما را نویسندگان و شاعران و تصویرگران پر کرده باشند تا با کولهباری از تجربه و خودباوری و شناخت اثرشان را خلق کنند و به هستی خود و جهان چیزی بیفزایند.ب