یادداشت جابر تواضعی، عضو انجمن نویسندگان کودک و نوجوان در کاشان، برای بهار ۱۳۹۹
به یک «پایان خوش» نیازمندیم
من عاشق نوشتن بهاریهام. بیش از اینکه بهاریهنوشتن را بهخاطر بهار دوست داشته باشم، بهخاطر اسفند دوست دارم. بهخاطر بوی اسفند، به خاطر سبزه و ماهی قرمز، به خاطر دایره تنبک حاجی فیروزها، به خاطر شور و حال مردم که میدانند عید هم هیچ خبری نیست و باز برای رسیدنش عجله دارند. همیشه این وقت سال میزنم بیرون که همین شور و هیجان مردم را ببینم. همانقدر که اسفند را دوست دارم، دلم برایش میسوزد. طفلک هیچوقت هیچجا دیده نمیشود. همیشه طفیلی بهار است. روزهاش هویت مشخصی ندارند و به جای اینکه روزهای خودش را دنبال کنیم، معمولاً دندهمعکوس، روزهای باقیماندهاش تا عید را میشمریم.
اما امسال بهاریه هم نمیشود نوشت. همین حالا که من دارم این یادداشت مینویسم، طبق آماری که آقای فرماندار شهرمان داده و البته وزیر بهداشت بلافاصله تکذیبش کرده، بیش از هزار نفر مبتلا به کرونا هستند و ۸۸ نفر فوت کردهاند. حتی اگر به همین آمار نصفهنیمه دولتی اعتماد کنیم، شهر من دومین شهر آلوده به کرونا است. گُلهبهگُله شهر پر است از حجله و پرده مشکی و سایه مرگ بساط پررونق عید و اسفند هر سال را از سکه انداخته. این وضعیت غریب به عقل هیچ نویسنده علمی- تخیلی هم نمیرسید، چه رسد به اینکه بتواند پایانش را پیشبینی کند.
قرار است در این یادداشت درباره حال و هوای عید بچهها و ادبیات کودک بگویم. راستش حال مردم و بچهها خوب نیست. سروکله کرونا وقتی پیدا شد – یا بهتر است بگوییم وقتی اعلام کردند سروکلهاش پیدا شده – که ما داشتیم کارهای نهایی دومین جشنواره کتاب کودک و نوجوان کاشان را میکردیم. به هزار و یک دلیل تکراری و همیشگی، جشنواره دیر کلید خورد و کلی عقب بودیم. ولی داشتیم خودمان را به آبوآتش میزدیم و همه کارهایمان را با هم میکردیم که جلوی مهمانها و بچهها سربلند بیرون بیاییم. مثل مامانها که دیرشان شده و در حالی که گوشی را بین شانه و صورتشان میگذارند و به باباها سفارش خرید میدهند، برنج خیس میکنند و زیر کتری را هم روشن میکنند.
جمعه دوم اسفند با همه نویسندگان و شاعرانی که قرار بود قدم به چشم ما بگذارند و مهمانمان باشند، تماس گرفتم و ضمن عذرخواهی برای این دعوت دیرهنگام، ازشان دعوت کردم در جشنواره شرکت کنند. خیلیها با بزرگواری پذیرفتند، اما چندنفری هم ماجرای کرونا را مطرح کردند و گفتند نمیتوانند بیایند. زمان کم داشتیم و اگر صبر میکردم ببینم ماجرای کرونا جدی میشود یا نمیشود، همین فرصت کم را هم از دست میدادیم و بعدش هیچ کاری نمیشد کرد. من باید برنجم را آب میکردم و زیر کتری را روشن میکردم. تا شب یکنفس تلفنی حرف زدم. ولی تازه بعد آخرین تماس، دوزاریام افتاد که بعید است جشنواره برگزار شود. متأسفانه حسم درست از آب درآمد. تازه معلوم شد کرونا چه غول خفنی است و جشنواره لغو شد. آنوقت دوباره با شرمندگی بسیار دعوتهام را پس گرفتم. برخورد بزرگوارانه مهمان بیشتر شرمندهام میکرد.
این روزها که کرونا همه زندگیمان شده یا بهتر بگویم همه زندگیمان را گرفته، این روزها که خبری از بوی عیدی و توت و کاغذ رنگی نیست، قطعاً کسی به فکر تنها چیزی که نیست، کتاب و جشنواره و بچهها است. قصه غمانگیز کرونا حجم یک داستان کوتاه را رد کرده و دارد به یک رمان تبدیل میشود. فقط امیدوارم کاش نویسندهاش به فکر نوشتن رمان چندجلدی نباشد. داستانهای پایان خوش معمولاً از نظر ادبی کمارزشتر از بقیه داستانها حساب میشوند. ولی کاش جناب نویسنده، رمان علمی تخیلیاش را مثل رمانهای عامهپسند با هپیاند یا پایان خوش جمع کند.
زمان فراموشی میآورد و ما به همه دردها و رنجهامان میخندیم. من فکر میکنم همین یک جمله باعث میشود پایان همه داستانهای دنیا خوش باشد. داستان کرونا – لااقل تا اینجا – هولناکتر از جنگ و بمباران و موشکباران زمان ما نیست که همه خاطرات بچگیمان را بلعید و با این حال با خنده ازش یاد میکنیم.
غیر از این، من یک پیشنهاد دارم. هیچکس مثل ما نویسندهها نمیداند که تخیل و داستان چهقدر میتواند روی واقعیت اثر بگذارد، تا جایی که مرزشان از بین میرود و با هم یکی میشوند. برای همین از حالا باید برای کرونا قصههایی با پایان خوش بنویسیم. مطمئنم اگر ما برای قصه کرونا پایان خوش تصور کنیم، کرونا زودتر دمش را روی کولش میگذارد و همه چیز زودتر به حال عادی برمیگردد. دومین جشنواره کتاب کودک کاشان هم زودتر برگزار میشود.
۲۱/۱۲/۹۸ تا ۲۲/۱۲/۹۸